جلسه عالیه مدرسش با تمام وجود میفهمه مولانا و غزلیات شمس رو. از دستش ندید.
جلسه عالیه مدرسش با تمام وجود میفهمه مولانا و غزلیات شمس رو. از دستش ندید.
میراث مکتوب - سعید شفیعیون عضو هیأت علمی دانشگاه اصفهان و از جمله کسانی است که در حوزة ادب صفوی و تاریخ ادبیات و بلاغت و فنون ادبی پژوهش میکند. وی در گفت و گو با مرکز پژوهشی میراث مکتوب معتقد است ایرانیان نه تنها در برخی از این علوم مثل عروض و صرف و نحو بنیان ساز بوده اند، بلکه در دانش های بلاغت و فرهنگ نویسی بهترین و پیشرفته ترین آثار را به مدت چندین قرن به جهان اسلام عرضه کرده اند.
احسان افشاری متولد سال 1365 / کارشناس زبان و ادبیات فارسی / مدرس موسیقی / اولین کتاب وی کتیبه های جیبی سال 90 انتشارات هنر رسانه اردیبهشت / دومین کتابش روزی که دختر کوبلن مرد بهمن 92 انتشارات نصیرا / سومین کتاب وی به نام بیگانه آذر 93 از اتشارات نیماژ منتشر شد
چه استراحت خوبی است در جوار خودم
خودم برای خودم با خودم کنار خودم
همین دقیقه که این شعر را تمام کنم
از این شلوغ ِ شما می روم به غار خودم
اگر مجال دهد روزگار می خواهم
دوباره حافظه باشد در انحصار خودم
به سمت هیچ تنم را اشاعه خواهم داد
به گوش او برسانید رهسپار ِ خودم
چه لذتی است در این صبح سرد پاییزی
کنار پنجره باشم در انتظار خودم
گلی نزد به سرم زندگی اجازه دهید
خودم گلی بگذارم سر مزار خودم
اگر برای تو سخت است نازنین بپذیر
دلم به کار تو باشد سرم بکار خودم
***سلام اکثرتون که میاید اینجا منو میشناسید. نمیدونم کجا بی استعدادی نشون دادم یا بیخیال بودم نسبت به وظایفم. من و همرشته ای هام چرا با علاقه میایم رشته ای رو میخونیم که آخرش کارای مرتبط به رشته مون مثل ویراستاری، معلمی ادبیات و... رو میدن دست آدمایی که از رشته ما نیستند اما ما بیکار میگردیم؟؟ من دانشگاه اصفهان مدرک گرفتم میدونید کسی اونجا نمره الکی به کسی نمیده و بیچاره ات میکنن تا نمره بدند. فکر نمیکنم اندازه ادعاهام نباشم فکر نمیکنم اهل کار نباشم فکر نمیکنم خلاقیت نداشته باشم فکر نمیکنم همرشته ایامم بی استعداد باشند... چرا تو رشته ما با ارشد و دکتری هم نمیشه هیچ کاری بکنی و حتی یه لیوان آبم دستت نمیدن اما با یه لیسانس مشاوره پیامنور درجه 4 یا یه کاردانی حسابداری دانشگاه بی در و پیکر دولت آباد جای آدما همه جا هست؟؟ یکی به من بگه: 7 سال چرا حرف از علاقه و استعداد زدیم اما الان هیچی به هیچی؟ حتی مربی ادبیم میخوان بگیرن میگن نیازمونو از محله خودمون میگیریم با هر رشته ای که باشن و فقط دورت میزنن و ایده هات رو میگیرن؟! یکی بگه چرا حتی من با مدرک یه دانشگاه خوب با سوابق علمی و پژوهشی خوب هیچ کجا برا تدریس جام نیست اما با مدرک دانشگاه خوراسگان و... میرن هیأت علمی میشن اونم با ارشد؟؟ یکی بگه من الان نون و مقاله بخورم یا نون شعر یا نمره برگر؟؟؟ یکی بگه بند پ چیه که شامل عده معدودی میشه و بدون لیاقت بهشون کار میدن؟ یکی بگه من چرا حتی منشی مطب و... هم گیرم نمیاد؟ شماهایی که منو میشناسید بگید: روابط عمومیم ضعیفه؟ خلاقیت و ایده دهیم مشکل داره؟ بد اخلاقم؟ تنبلم و بخور و بخواب؟؟؟ به من بگید مشکلم چیه؟ به ما بگید ما ادبیاتیا با این همه خوندن و خوندن و خوندن قراره به کجا برسیم؟ چرا؟؟ من از بهمن تا حالا زیر بهمن موندم... لعنت به هر چی آدم حق خوره. شما اصحاب ادبیات بگید من نوعی چی کار کنم؟؟ چرا خیلی رشته ها استاداشون یه حرکتی میکنن براشون و کارآفرینی میکنن اما ما نه؟؟ نکنه مام باید آویزون اونا باشیم؟! این که در شأن آموزه های ادبی ما نیست! هست؟! لطفاً عامل بی انگیزگی بچه ها و عدم رشد علمی که شایسته ادبیاته رو تو همین عدم حمایتهای علمی و کاری مسؤولین ببینید...(گریه)(گریه)(گریه)...
شفیعیون سعید* |
چکیده:
نقیضه یکی از خرده گونه های ادبی است که به نفی و یا تمسخر گونه اصلی خود می پردازد. نقیضه بنا به اعتبار و اهمیت گونه اصلی اش و نیز ساختار و ماهیت خود، می تواند به طور مستقل مورد توجه قرار گیرد. از آنجا که در ادبیات معنا از ارکان اصلی است و هم در حوزه زبان و هم در حوزه های عاطفه و خیال نقش محوری دارد، در آثار ادبی بسیار مورد توجه است. به این سبب یکی از مهم ترین نقیضه ها در این حوزه شکل گرفته است که در ادبیات فارسی به آن «تزریق» می گویند. یکی از اهداف مهم نقیضه، سرگرمی و خنداندن مخاطب است و تزریق چنین هدفی را به خوبی تامین می کند. مشابه این نقیضه را در ادبیات غرب نیز با اندک تفاوتی با عنوان nonsense verse داریم که نگارنده سعی در تطبیق وجوه اصلی این دو با یکدیگر دارد. |
کلید واژه: گونه ادبی، نقیضه، تزریق، شعر بی معنا، ادبیات فارسی و انگلیسی، چاراندرچار، فایل مقاله
تشکر از دوست خوب و عزیزم خانم افتخار دانشجوی دکترای ادبیات عرفانی که این مقاله رو بهم معرفی کردند.
|
زندگی در صدف خویش گهر ساختن است
در دل شعله فرو رفتن و نگداختن است
عشق ازین گنبد در بسته برون تاختن است
دوستان عزیز، دوره ریاست مدیرگروه ما، آقای دکتر آقاحسینی به پایان رسید. با تشکر فراوان از ایشان و زحماتی که در این چند سال برای اعتلای فعالیت های گروه کشیدند، انتخاب آقای دکتر محمدی فشارکی را به این سمت ، صمیمانه تبریک می گوییم و برای ایشان نیز، آرزوی موفقیت و سربلندی روز افزون داریم.
چکیده: بر پایی جشنها و عیدها نشان پویایی وشادابی یک جامعه است. به گفته محققان، در ایران پیش از اسلام جشنهای فراوانی برگزار می شده است که تعداد آن را تا بیست و چهار جشن ذکر کرده اند(صفا،بی تا:120). پس از ورود اسلام به ایران نیز عیدهای اسلامی به جشنهای ایرانی افزوده شده و با آداب و شکوه خاصی بر پا می شده است. در کتابهای تاریخی اطلاعات چندانی دراین باره نیامده است و تنها در آثاری چون تاریخ بیهقی می توان مطالب سودمندی یافت، اما در شعر فارسی از این آیینها و جشنها اطلاعات نسبتاَ فراوانی می توان به دست آورد و به چگونگی بر پایی آیین جشن وسرور در دربارها و میان مردم پی برد. اگرچه بیشتر این شعرها در ستایش حکمرانان وبزرگان دربارهاست،اما از لا به لای آن می توان نکات سودمندی یافت که بررسی و تحلیل آن، ما را از چگونگی بر پایی وعوامل مؤثر در جشنها آگاه می کند و با روحیات و شادمانی و سرور مردم آشنا می سازد و رازماندگاری یا ناپایداری آن را می نمایاند. از بازتاب این جشنها و عیدها درشعر فارسی می توان با اندیشه حاکمان درباری و روحیه مردم هم عصر آن آشنا شد و به اهمیت و ارزش آنها پی برد.
و اینک ابرها آنقدر سنگین نشسته اند که یادشان رفته، برای سبک شدن باید بگریند. ابرهای دلنازک، با نگاهشان همه را میزدند. گویا بغضهای فروخورده شان خفه شان کرده بود. دریغ از بارش قطره ای مهربانی. بارشی که انتهایش خورشید است.
ابرها! دیگر با ما مهربان نیستید؟ آهای آسمانیهای زمینی، شما را میگویم: دردتان را میفهمم! آنقدر منتظر آمدن رحمت الهی ماندید و انقدر در فراقش گریستید که دیگر اشکی ندارید. باریدن شما اما امید وصل یار را دارد یاری که قلم در وصفش توان راه رفتن بر صفحه کاغذ را ندارد.
ابرها! پیام ما را به بهانه دلتنگیهایمان برسانید و بگویید:
جمعه هایمان، دیگر قرار ندارند. دلشان میخواهد جمعه ظهور شوند بارانی بارانی. شاعران هر چه میگردند، برای وصف دلتنگیشان واژه ای نو نمییابند. به مولایمان بگویید: مردم شهر انتظار بهار آمدنش را میکشند و از زمسستان طولانی و خشکی که سراسر بوی هجران دارد، خسته اند. ابرها! به منجیمان بگویید: تنهاییم؛ میان غوغای دیوهای اهریمنی، بیا و یاریمان کن.
ببارید ابرها، حتی برای یک لحظه، التماستان میکنم...